کارگزاران امیرالمؤمنین؛
گماشت و خلید را فرماندار خراسان نمود. گویند: وقتی خلید به نزدیکی نیشابور رسید، با خبرشد که مردم خراسان به واسطه یکی از شاهزادگان گریخته، از دین خارج شده و کافر شده اند و از فرمانبرداری شانه خالی می کنند. خلید با آنان جنگید و پیروز شد. آن گاه اسیران را که در میانشان دختران شاه نیز بودند، نزد امیرالمؤمنین(علیه السلام)فرستاد و حضرت به آنان فرمود: آیا شوهر اختیار می کنید؟! گفتند خیر، مگر آن که ما را به همسری پسران خود درآوری! زیرا جز آن دو، کس دیگری را هم شأن خود نمی دانیم! دراین وقت، نرسا برخاست و عرض کرد: ای امیرمؤمنان! آنان را به من واگذار؛ زیرا بین من و آنان خویشاوندی است. حضرت دستور داد تا آنها را به نرسا سپردند. نرسا نیز آنان را به منزل خود برد و زندگی مرفه ای برای شان تدارک دید و با بهترین خوراک و پوشاک، از آنان پذیرایی کرد.(9)
نامه های امام(علیه السلام)به استانداران
امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)در کنار انتصاب و گماردن کارگزاران مورد اعتماد خویش و برکناری فرمانداران نالایق خلفای پیشین، با توجه به عدم شفافیت و مواضع و دیدگاه های برخی از استانداران و همچنین عدم ثبات و نابسامانی سیاسی، جهت یکپارچه سازی و سالم نمودن فضای سیاسی حاکم بر بافت مدیریتی حکومت، به برخی از استانداران نامه نوشت تا ضمن بیعت گرفتن، آنان را به همکاری دعوت نماید. در میان این نامه ها، نامه حضرت به جریر بن عبدالله بجلی و اشعث بن قیس کندی که به ترتیب. استاندار همدان و آذربایجان بودند، دارای اهمیت و ویژگی خاصی در لحن و گفتار امام(علیه السلام)است در ذیل می آید:الف- نامه ی حضرت به استاندار همدان
این نامه که با سخنانی ملایم و با گفتاری عاطفی نوشته شده، توسط زحربن قیس، برای جریر ارسال شد. متن نامه به این شرح است:أما بعد: [ان الله لایغیر مابقوم حتی یغیروا ما بانفسهم و اذ آ أراد الله بقوم سوء افلا مرد له و مالهم من دونه من وال](10) ثم انی اخبرک عنا و عمن سرنا إلیهم، من جمع طلحه و الزبیر عند نکثهما بیعتهما، و ما صنعا بعاملی عثمان بن حنیف. انی هبطت من المدینه بالمهاجرین و الانصار، حتی اذا کنت ببعض الطریق، بعثت الی الکوفه الحسن ابنی، و عبدالله بن العباس ابن عمی، و عمار بن یاسر، و قیس بن سعد بن عباده، قاستنفرتهم بحق الله و رسوله فاجابوا و سرت بهم، حتی نزلت بظهر البصره، فاعذرت فی الدعاء، و اقلت فی العثره، و ناشدتهم عقد بیعتهم، فأبوا الا قتالی، فاستعنت الله علیهم، فقتل من قتل، و ولوا مدبرین الی مصرهم، فسألونی ما کنت دعوتهم الیه قبل اللقاء، فقبلت العافیه، و رفعت عنهم السیف، و استعملت علیهم عبدالله بن عباس، و بعثت الیک زفربن قیس فاسأله عنا و عنهم؛(11)
خداوند سرنوشت هیچ قوم (و ملتی) را تغییر نمی دهد، مگر آن که آنان، آن چه را درخودشان است تغییر دهند و هنگامی که خدا اراده ی سوئی به قومی (به خاطراعمالشان) کند، هیچ چیز آن نخواهد شد و جز خدا سرپرستی نخواهند داشت.
من تو را از کار کسانی که به سوی آنان رفتیم (پیمان شکنان) آگاه می گردانم، طلحه و زبیر، بیعت خود را شکستند و آن رفتار را در مورد استاندار من، عثمان بن حنیف انجام دادند. من به همراهی مهاجران و انصار از مدینه بیرون رفتم، در بین راه، فرزندم حسن، عبدالله بن عباس، عماربن یاسر و قیس بن سعد بن عباده را به کوفه فرستادم، از آنان به حق خدا و رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)درخواست نیروی جنگی کردم، آنان نیز پاسخ مثبت دادند و همراه آنان به پشت بصره رسیدیم، بیعت آنان را به ایشان یادآور شدم، ولی آنان جز با جنگ کردن راضی نبودند. از خدا برای آنان پیروزی بر آنان یاری خواستم و وارد نبرد شدم، عده ای کشته شدند و آنان که پشت به جنگ کردند به شهرهای خود برگشتند. آن گاه آنچه را که من پیش از نبرد برای آنها می خواستم از من خواستند؛ من هم برای آنان آسایش را خواستم و شمشیر را از آنان دور کردم و عبدالله بن عباس را بر آنان گماردم. زحر بن قیس را به سوی تو فرستاده ام، از آو آنچه را که می خواهی درباره ی ما و آنان بپرس.
جریر پس از خواندن نامه ی حضرت، میان مردم برخواست و طی سخنان ضمن اشاره به نامه ی امام(علیه السلام)از آن حضرت تعریف و تمجید نمود و مردم را به بیعت و پیروزی ازاو فراخواند. مردم نیز پس از شنیدن سخنان او، یک پارچه فریاد زدند: ما ازاو اطاعت می کنیم و برخلافت او راضی هستیم. زحربن قیس نیز پس ازحمایت آشکار مردم همدان، طی خطبه ای فصیح، ازجنگ جمل و پیمان شکنی های طلحه و زبیر، برای آنان سخن گفت.
ب- نامه ی حضرت به استاندار آذربایجان
این نامه که با لحنی تندنوشته شده، توسط زیاد بن مرحب برای استاندار آذربایجان ارسال شد که متن آن بدین شرح است:أما بعد، فلو لاهنات کن فیک، کنت المقدم فی هذا الأمر قبل الناس، فلعل أمرا یحمل بعضه بعضا إن اتقیت الله، و قد کان من بیعه الناس ایای ما قد بلغک، و کان طلحه و الزبیر أول من بایعنی، ثم نقضا بیعتی علی غیرحدث، و أخرجا أم المؤمنین الی البصره، فسرت الیهما فی المهاجرین و الأنصار، فلتقینا، فدعوتهما إلی أن یرجعا الی ماخرجامنه، فأبیا، فأبلغت فی الدعاء، و أحسنت فی البقاء، و إن عملک لیس لک بطعمه و لکنه أمانه فی عنقک، و المال ما الله و انت من خزانی علیه حتی تسلمه الی ان شاء الله، و علی الا اکون شرولاتک؛(12)
اشعث برخلاف جریر، فرماندار همدان گرایش چندانی به امام(علیه السلام)نداشت؛ لذا پس از وصول نامه، سکوت اختیار کرد. سکوت او واکنش زیاد بن مرحب را در پی داشت. او طی سخنانی افشاگرانه در میان مردم، به تشریح جریان قتل عثمان و پیمان شکنی طلحه و زبیر پرداخت. در این هنگام، اشعث به ناچار طی سخنانی کوتاه، حمایت خود را از امام(علیه السلام)به مردم اعلام کرد و گفت:
ای مردم! خلیفه سوم (عثمان) فرمانداری آذربایجان را به من واگذار کرد و هنگام مرگ او، حکومت آذربایجان در دست من بود. اکنون که مردم با علی بیعت کردند، بر ماست که از او اطاعت کنیم؛ زیرا اطاعت ما از او همچون اطاعت ما از گذشتگان است. ماجرای او با طلحه و زبیر را برای شما بازگو کردند و دانستند چه حوادثی رخ داده است؛ علی بر اموری که برما پوشیده است، مورد اعتماد است.
اشعث، پس از این سخنان به خانه اش رفت و مشاورین مورد اعتمادش را فراخواند و به آنان گفت: نامه ی علی، مرا به وحشت انداخته است. او ثروت آذربایجان را از من خواهد گرفت! پس چه بهتر که به معاویه ملحق شوم. مشاوران، با شنیدن این سخن او را شدیداً مورد سرزنش قرار دادند و گفتند: تو می خواهی قوم و قبیله خود را رها کنی و به شامیان بپیوندی؟! و با این سخن خود، اشعث را از تصمیمش منصرف کردند و اشعث نیز برای دیدار حضرت، راهی کوفه شد.(13)
پی نوشت ها :
1. «مدائن» منطقه ای وسیع درمجاورت دجله و دارای هفت شهربود. از این جهت عرب بدان مدائن می گفت و از بناهای انوشیروان بود و «جوخا» نیز نام منطقه ای در مجاورت آن بود (یاقوت حموی معجم البلدان ج5 ص74).
2. بهقبادات نام سه شهر است که به قباد، پسر فیروز (پدر انوشیروان) منسوب می باشند.
3. «کسکر» ناحیه ای است میان واسط و بصره که سابقاً آباد بوده و بعدها به سبب اغتشاش ها و بلایای طبیعی به مرور ویران گشته و اکنون به صورت نی زار است (زکریا بن محمد قزوینی، آثار البلاد و اخبار العباد، ص 519).
4. «بهرسیر» ازنواحی سواد بغداد و در نزدیکی مدائن است و یکی از هفت شهرمدائن در باختر دجله بوده و به معنی بهترین شهر اردشیر می باشد.( یاقوت حموی، معجم البلدان، ج1، ص515).
5. «عالی» نام منطقه ای، واقع در غرب بغداد است.(ابن الفقیه، البلدان، ص407).
6. «زوابی» منطقه ای است دارای چهار رودخانه، در مجاورت بغداد که به هر یک از آنها «زاب» می گفتند. (یاقوت حموی، معجم البلدان، ج3، ص155).
7. «هیت» شهری بین رحبه و بغداد و کنار رود فرات و بسیار خوش آب و هوا است.(یاقوت حموی، معجم البلدان، ج5، ص 420).
8. «عانات» قریه ای است درمجاورت رود فرات (یاقوت حموی، معجم البلدان، ج4، ص 71).
9. نصربن مزاحم، وقعه صفین، ص 11تا13؛ دینوری، اخبارالطوال، ص 153و154.
10. رعد: آیه ی 11.
11. ابن قتیبه دینوری، الامامه و السیاسه، ج1، ص110 و نیز بنگرید: ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج2، ص 501).
12. ابن قتیبه دینوری، الامامه و السیاسه، ج1، ص111؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج14، ص34 و نیز بنگرید: ابن عبد ربه، العقد الفرید، ج5، ص78.
13. ابن قتیبه دینوری، الامامه و السیاسه، ج1، ص 111و112.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}